داستانک وداع
سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۱۱ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از اعضای خانواده شهید محسن حججی تعریف میکرد:
روز اعزام موقع خداحافظی به پدر و مادرش گفت:( نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد که برم سوریه، پاتون را ببوسم). افتاد و پای پدر و مادرش را بوسید. بعد همه خواهرانش را در بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه گریه میکردند و بی قرار بودند. محسن رو کرد بهشان و گفت:( یاد حضرت زینب سلام الله علیها کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش. اینجور آرام می شوید. خداحافظ.) رفتیم ترمینال برای بدرقه اش. یک لحظه برگشت و نگاهمان کرد و گفت:( جوانان بنی هاشم، علی اکبرتون داره می ره!) همه زدیم زیر گریه.
کتاب حجت خدا
- ۹۹/۰۲/۲۳
- ۱۳۶ نمایش