وبلاگ راه حقیقت

...مظهر قدرت ایران، شهدا هستند

وبلاگ راه حقیقت

...مظهر قدرت ایران، شهدا هستند

وبلاگ راه حقیقت
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مهدی باکری)

یکی از دوستان نزدیک شهید باکری می گفت:

در شب های عملیات مهدی همراه بچه نمی توانست به خط بزند. باید

در مقر می ماند و عملیات را هدایت می کرد.

هر بار که بچه ها می رفتند جلو به دلیل خستگی یا طولانی بودن راه،

مقداری از اسباب های کوله شان به زمین می افتاد.

صبح وقتی آقا مهدی می خواست

  • سید محمد هاشمی

داستانک پله

۰۷
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محسن حججی)

یکی از نزدیکان شهید تعریف می کرد:

یک روز دیدم محسن عجله دارد و پله ها را دوتا یکی می رود.

بهش گفتم: مگه دزد دنبالت کرده؟خودتو نکشی؟! فوق اش یک دقیقه

دیرتر می رسی دیگه!

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مصطفی احمدی روشن)

یکی از آشنایان شهید احمدی روشن می گفت:

مصطفی را با حاج اقا خوشوقت اشنا کرده بودیم. مصطفی اکثر 

اوقات که مجلسی بود، پای منبر حاج اقا می نشست. یک بار در یک

جمع دوستانه به حاج اقا گفت:

  • سید محمد هاشمی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان:

بنده کتاب تازه ای خواندم که خیلی جالب بود. درباره یک زوج دهه 

هفتادی که می نشینند برای اینکه گناهی ناخواسته در مراسم 

ازدواجشان اتفاق نیافتد، سه روز نذر می کنند که روزه بگیرند. به نظر 

من

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محسن حججی)

روایتی از یکی از همرزمان شهید حججی:

از داعش یک روستا را پس گرفته بودیم ولی هنوز در آن درگیری

بود. وسط خمپاره و نارنجک و تیر و تفنگ بودیم که ناگهان دیدیم 

محسن بلند شد. به او گفتم: چیکار می کنی؟

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم حسین محرابی)

این داستان توسط یکی از همرزمان شهید محرابی روایت شده است:

چند وقت بود که آمده به "حما". می خواست به دمشق برود و 

مأموریت اش را تمدید کند. بعد از آن هم باید به حلب می رفت؛ موقع

خداحافظی به حسین گفتم: ببین وقتی می روی دمشق، یک بازار 

روبروی مسجد اموی یک بازار هست به اسم حمیدیه.

  • سید محمد هاشمی

داستانک اسارت

۱۶
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محسن حججی)

یکی از همرزمان  شهید محسن حججی تعریف می کرد:

به محسن گفتم: هر بلایی بخواد سرمون بیاد، اینجا بیاید. ولی خیلی

سخت و ترسناکه که اسیر و بعد شهید بشویم.

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی)

همسر شهید سیاهکالی این داستان را روایت کرده اند:

یک شب حمید به من گفت که به خانه دوستش برویم که تازه بچه دار 

شده اند. من هم قبول کردم و شب به خانه شان رفتیم. بعد از مدتی 

من بچه را گرفتم؛ اما بچه روی چادر من استفراغ کرد. من هم چادرم 

کثیف شد.

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید حسینعلی مهرزادی)

همسر شهید مهرزادی می گفتند:

لباسش را از روی تنش کنار زد و جای زخم هایش را به من نشان داد.

دلم آشوب بود. یکهو گفت: خوب زخم های من را ببین

  • سید محمد هاشمی

داستانک آش

۱۳
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محسن حججی)

دوستان شهید محسن حججی تعریف می کردند:

دو بار برای رفتن به سوریه، اسم نوشت.

یک بار را هم ما را مهمان کرد به صرف آش!

بچه ها دست اش می انداختند و می گفتند: راستی محسن اگه جور

نشه که بری، با ما چکار می کنی که آش خوریم؟

  • سید محمد هاشمی