داستانک بیت المال
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی)
همسر شهید سیاهکالی این داستان را روایت کرده اند:
یک شب حمید به من گفت که به خانه دوستش برویم که تازه بچه دار
شده اند. من هم قبول کردم و شب به خانه شان رفتیم. بعد از مدتی
من بچه را گرفتم؛ اما بچه روی چادر من استفراغ کرد. من هم چادرم
کثیف شد. همسر دوست حمید به من گفت که اشکالی ندارد و یک
چادر از خودش به من داد تا بتوانم برگردم. وقتی برگشتیم، چادرم را
شُستم. صبح وقتی حمید هم بیدار شد، چادر امانتی را در یک
پلاستیک گذاشتم و به حمید گفتم: امروز که می روی این چادر را
تحویل دوست ات بده تا به آن را به خانمش بده. بنده خدا ممکنه
به غیر از این چادر نداشته باشه. دیدم حمید سر میز صبحانه نشسته
و با آرامش صبحانه اش را می خورد. هیچ وقت اینطور نبود و سریع
صبحانه اش را می خورد تا دیرش نشود و سرویس نرود. بهش گفتم:
حمید دیرت نشه! الان سرویس می ره ها!
گفت: امروز با سرویس نمی روم.
پرسیدم چرا؟
گفت: چون من امروز می خواهم این چادر را هم ببرم و چون با
ماشین بیت المال می روم حق ندارم از آن استفاده شخصی بکنم،
حتی به اندازه وزن یک چادر!
کتاب یادت باشد
- ۹۸/۰۶/۱۴
- ۳۴۴ نمایش