وبلاگ راه حقیقت

...مظهر قدرت ایران، شهدا هستند

وبلاگ راه حقیقت

...مظهر قدرت ایران، شهدا هستند

وبلاگ راه حقیقت
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

۳۳ مطلب با موضوع «داستانک های شهدا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم مجید قربان خانی)

یکی از دوستان شهید قربان خانی تعریف می کرد:

در سولوقون سفره خونه داشتیم. جای خلوت و دنجی بود با آب و هوای عالی! اکثر میز ها رزرو میشدند و آخر هفته ها هم میزبان هنرمندان معروف بودیم. یک روز مجید با عجله آمد و گفت

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محسن حججی)

یکی از دوستان شهید تعریف میکرد:

محسن عشق کتاب بود. یک مرکز کتاب خوانی در نجف آباد تاسیس کرده بود به اسم نون والقلم! پنجشنبه ها می آمد سراغم و کتاب ها را روی موتورش بار می زدیم و میبردیم گلزار شهدا تا نمایشگاه بزنیم. چون کتاب ها زیاد بودند و وسیله حمل و نقل مان هم موتور بود

  • سید محمد هاشمی

داستانک وداع

۲۳
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محسن حججی)

یکی از اعضای خانواده شهید محسن حججی تعریف میکرد:

روز اعزام موقع خداحافظی به پدر و مادرش گفت:( نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد که برم سوریه

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی)

برادر شهید تعریف میکرد:

شب عملیات به دو نفر از همرزمانش گفته بود:(وقتی دانشکده بودیم خواب دیدم در منطقه سرسبز خیلی قشنگی با هم هستیم. آنجا یک اتفاق خوب برای هر سه مان افتاد!) بعد از تعریف ان به دوستانش گفته بود

  • سید محمد هاشمی

داستانک احترام

۲۱
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مهدی باکری)

یکی از همرزمان شهید می گفت:

مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر سران عراق بود نه مردمشان. همیشه می گفت:(هر وقت دیدید دشمن تسلیم شد دیگه شلیک نکنید.) دیدن کشته های عراقی ناراحتش می کرد و روی آنها پای نمیگذاشت. گاها پیش می آمد که

  • سید محمد هاشمی

داستانک کله پاچه

۲۰
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید شاهرخ ضرغام)

یکی از همرزمان شهید خاطره ای را اینگونه تعریف می کردند:

شاهرخ همش بهم میگفت:( هرطور که شده باید کله پاچه پیدا کنی!). بهش گفتم:( ما اینجا توی آبادان غذای درست و حسابی نداریم؛ انوقت تو میگی کله پاچه پیدا کنم؟؟) خلاصه هر طور که شد با کمک آشپز، یک کله پاچه درست کردیم. شاهرخ کله پاچه برداشت و برد پیش

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید ابراهیم هادی)

یکی از هم محله ای های شهید هادی تعریف میکرد:

ابراهیم مجروح شده بود. دیدم در کوچه با عصای زیر بغل راه میرود. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسیدم:(آقا اِبرام چی شده؟؟)

اولش جوابم را نمیداد ولی بعدش گفت

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محسن حججی)

مادر شهید حججی تعریف می کرد:

حضرت زهرا(س) را خیلی دوست داشت. انگشتری داشت که روی 

نگین اش (یافاطمه الزهرا سلام الله علیها) حک شده بود. موقعی که

می خواست برود سوریه،بهش گفتم:(مامان، این رو دستت نکن!

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی)

یکی از دوستان شهید خاطره ای را اینگونه بازگو می کرد:

در یکی از شب ها برای تدارکات برگزاری کنگره شهدا تا دیروقت بیدار 

بودیم. در آنجا سنگری کنده بودند. باران هم می بارید. رفت و مشغول

نماز و دعا شد. بهش گفتم

  • سید محمد هاشمی

بسم الله الرحمن الرحیم

(شهید مهدی باکری)

یکی از دوستان و همرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراه آقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درسهای زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم

  • سید محمد هاشمی