داستانک سفره خونه
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم مجید قربان خانی)
یکی از دوستان شهید قربان خانی تعریف می کرد:
در سولوقون سفره خونه داشتیم. جای خلوت و دنجی بود با آب و هوای عالی! اکثر میز ها رزرو میشدند و آخر هفته ها هم میزبان هنرمندان معروف بودیم. یک روز مجید با عجله آمد و گفت:( حسن! زود یه شیشلیک، سالاد و نوشابه سفارشی بیار!!) بهش گفتم:( همه میزها رزرو هستند. بیا پیش خودم بشین.) گفت:( رزرو کشک کیه؟؟ زود بیار عجله دارم!) غذا را آماده کردم و رفتم پیش مجید. دیدم روی یکی از دنج ترین میزها، پسری سیزده چهارده ساله با گونه هایی آفتاب سوخته و دستانی خشک و پر از ترک نشسته است. به مجید گفتم:( این بچه را چرا آوردی اینجا؟؟ تو کِی میخوای آدم شی؟؟) مجید گفت:( چی داری میگی؟ این بچه سر خیابون زیر گرمای آفتاب داشت دستفروشی میکرد. بابا هم نداره! سر صحبت رو باهاش باز کردم و پرسید شیشلیک چیه؟ منم برابرای اینکه فکر نکنه چیز خیلی مهمیه یا اینکه فکر کنه یه غذای خارجیه، آوردمش اینجا!) بهش گفتم:( مرد حسابی می خوای بذل و بخشش کنی، از جیب من می بخشی؟) گفت:( جیب من و تو نداره که! ثوابش رو با هم شریک می شیم!)
کتاب مجید بربری
- ۹۹/۰۴/۱۷
- ۱۵۱ نمایش