داستانک شکستن نفس
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید محمد رضا تورجی زاده)
یکی از همرزمان شهید اینگونه تعریف می کرد:
بعد از نماز ظهر کل بچه های گردان دور هم جمع شده بودند.ناگهان
یکی از مسئولین آمد و گفت: دستشویی های اردوگاه خراب شده!
الان هم برای تعمیر چند نفر رو اوردیم اما می گویند اول باید چاه
تخلیه شود. چند تا نیروی از جان گذشته می خواهیم تا این ماجرا هم
حل بشه!
بعد از صحبت فرمانده هر کس چیزی می گفت! یکی می گفت: پیف
پیف حال آدم به هم می خوره! دیگری می گفت: ما آمدیم بجنگیم! و..
بعد از ناهار با خودم گفتم: خداییش هر کس این کارو بکنه، کار بزرگی
انجام داده! با خودم گفتم: تا بچه ها مشغول استراحت اند بروم و
ببینم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره. ناگهان دیدم چند تا از
بچه های گردان ما مشغول بودند. آنجا کثیف بود اما آنها کار را برای
رضای خداوند انجام می دادند. گاهی اوقات بچه ها آنها را دست
می انداختند اما آنها...
نمی دانم چرا اما من اسامی آنها را نوشتم. مدتی گذشت. پس از
عملیات کربلای ده وقتی به آن اسامی نگاه کردم...
اولی شهید، دومی شهید، تا آخری که تورجی زاده بود! همه شهید شده
بودند. انگار کار آنها و شکستن نفس خود مهر تایید بر شهادتشان بود.
کتاب یازهرا
- ۹۸/۰۹/۱۳
- ۱۹۱ نمایش