داستانک توفیق خدمت
جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۱۲ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید ابراهیم هادی)
یکی از هم محله ای های شهید هادی تعریف میکرد:
ابراهیم مجروح شده بود. دیدم در کوچه با عصای زیر بغل راه میرود. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسیدم:(آقا اِبرام چی شده؟؟)
اولش جوابم را نمیداد ولی بعدش گفت:(هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و ما مشکلش رو حل میکردیم! اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشه!)
کتاب سلام بر ابراهیم
- ۹۹/۰۲/۱۹
- ۱۳۱ نمایش