داستانک بازار شام
شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۱۷ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حسین محرابی)
این داستان توسط یکی از همرزمان شهید محرابی روایت شده است:
چند وقت بود که آمده به "حما". می خواست به دمشق برود و
مأموریت اش را تمدید کند. بعد از آن هم باید به حلب می رفت؛ موقع
خداحافظی به حسین گفتم: ببین وقتی می روی دمشق، یک بازار
روبروی مسجد اموی یک بازار هست به اسم حمیدیه. لطف کن اونجا
که رفتی، سوغاتی برای من فراموش نشه! یک لحظه رفت توی فکر
و با صدای بلند گفت:
بازار شام رو میگی؟ من از بازاری که توش بی بی زینب رو چرخونده باشند، هیچی نمی گیرم!
- ۹۸/۰۶/۱۶
- ۱۶۷ نمایش